هاپو میبره
جریان از اینجا شروع شد که یک ماه پیش من نفهمیدم جوونی کردم و یک سری از فیلمای آریا رو ریختم روی فلش تا از تی وی نگاه کنه....دیگه روز و شب هیچی نمیخواست و حتی کارتون هم حاضر نبود نگاه کنه و فقط و فقط میگفت فیلم آریا رو بزار ما هم دیگه بوق ...و مجبور بودیم ناخواسته روزی هزار بار جشن تولد یکسالگی آریا خان و ببینیم.. تا اینکه یکروز هاپوی بیتربیت اومد و فلشو با خودش برد حالا امشب بابایی تلفن قدیمو براش باطری گذاشته بود و اهنگای تلفن و گوش میکردن و بصورت تخیلی پدر و پسر با حاج خانوم و حاج اقا حرف میزدن وقت خوابیدن پسری که رسید گفتم تلفنو بزار بالای سرت چون وقت خوابه و فردا صبح که بیدار شدی بازی کن...بچم گوش کرد حرفمو و گذاشت...بعد...
نویسنده :
مامان و بابا
2:16